Thursday, March 28, 2002

رسیدیم به حاشیه جهان!

 0 نظر
وزير خارجه ايران در نامه ای رسمی خطاب به کوفی عنان، دبير کل سازمان ملل متحد، نگرانی اين کشور را در مورد طرح جديد هسته ای آمريکا که اخيرا در روزنامه های ايالات متحده انعکاس يافت، بيان کرد.
اين نخستين اعتراض رسمی ايران به طرح "بازبينی وضعيت هسته ای" آمريکا است که چند هفته قبل در روزنامه لس انجلس تايمز انتشار يافت و در آن به نام هفت کشوری که ممکن است به عنوان اهداف احتمالی حملات هسته ای آمريکا مطرح باشند، اشاره شده بود.
شلوار بیارین !

 0 نظر
هر آنچه گفتنی باشد او گقت و چه خوبم گفته وبلاگ بقیه به ایندرد میخوره که تو دیگه حرف تکراری نمیگی و نمینویسی

 0 نظر
دیگه یک مواقعی میشه که واقعا کم میاری! اون موقع کی هست؟ میگم، من میگم عزیز ِ من اگه این کار رو نمیتون یانجام بدی بگو نمیتونم دیگه این قیافه فیلسوفانه گرفتن و تأیید و تکذیب کردنت چیه؟ عجب از ما! مثال بیارم کاملا واضح بشه این قضیه :
خونمون در حال تعمیر اساسی ِ دیروز رفتیم یه بنا اوردیم که کار رو ببینه و نظر پراکنی و کنه و بعد هم بگه میشه و نمیشه و میکنم و نمیکنم و از این مقولات خلاصا گفت "آره میشه میکنم کاری نداره "و سفارش مصالح لازم رو هم داد که بخریم تا از روز بعدکه امروز باشه شروع به کارکنه امروز صبح مصالح رو خریدیم که جناب بنا تشریف نیاوردند که "ما میخوایم بریم مسافرت به اصرار بچه ها"!!!! ای بابا پدر آمرزیده پس مصالح چرا سفارش میدی؟
این از این حالا هی تو این رادیو تلویزیون قربون صدقه خودمون بریم که ما چه ماهیم چه ملتی هستیم عجٌبیم اینیم و اونیم بعد بیست سال تازه داریم مسائل شهری رو با "عموصفر" به مردم یاد میدیم! خدا به عمو صفر عمر نوح بده که خیلی کار داره حالا حالاها!
بقیه داستان "هیاهوی بسیار برای هیچ” رو بگم روز تاسوعا بود که تو خیابونا دنبال کار خودمون بودیم دیدیم که همه لباس سیاه پوشیدن و فقط مونده مثل داش مشدی های قدیم که دستمال دماغشونم سیاه میکردن اونم سیاه کنن خالا نو این اوضاع که همه ادعای عزاداریه اما حسین رو دارن از هم بیشتر همونها خلاف میکردن انگار که شهر بیقانونیه از چراغ قرمزها با خیال راحت رد میشدن و عین خیالشون هم نبود پدرم گفت "آقایون عزاردارو باش که در خالی که حق دیگران رو ضایع میکنن دارن عزای کسی رو میگیرن که برای حق قیام کرد" درسته یا نه؟ حالا بگو من باهات موافق نیستم! آخه آدم چی بگه به کی بگه؟؟ از هر سرش بگم به آخر اسن رشته دراز نمیرسم اما من بازم میکم تا حداقل هرروز دلم خنک شه!

 0 نظر

Tuesday, March 26, 2002

هیاهوی بسیار برای هیچ
دوروزی که نبودم در آشپزخانه یکی از تکیه ها مشغول بودم .از سال پیش که رفتم اونجا برام خیلی جالب بود آدمهایی رو دیدم که مود درصد مثلا عزادارن از این دسته هستند امسال که رفتم دیگه کاملا قضیه رو گرفتم نمیدونین چه آدمهایی دیدم میتونم در یک کلام بگم دبوانه گفتم اکثر این تکیه ها گرداننده هاشون از این دسته هستن. آدمهایی که واقعا آبروی هر چی اسالم و تشیع و عزای حسینی هست رو میبرن. نمیدونین شاید هم میدونین گرفتار چه خرافه هایی در این عزاداری هستن

یکیش رو براتون بگم پلو رو که میخوان تو دیگ دم کنن روی پلو (روی سطح پلو) یه پارچه میندازن که بخارش زیاد در نره بعد که میگذرده رو این پارچه زردآب پلو می افته در این دیگ رو که با هزار سلام صلوات بر میدارن - و کلی میان دعا پای دیگ قبل برداشتن در دیگ میکنن - و زاری و نوبه بعد تازه چی میشه ؟ با دقت یه منجم زل میزنن به اون پارچه که ببینن رو پارچه چی افتاده بعد کلی قربون صدقه آقا میرن و ناله زاری و که "قربون آقا برم ببین با چه خط خوشی اسم حسین افتاده روش" دیروز که همسر صاحب عزا اومد بود و میگفت "خط نستعلیق افتاده حسین " منم تو دلم گفتم بابا خری هستی تو یکی!؟
از همون دیگ اومدن شقا بگیرن برای کی؟ واسه یه پسری که تو بچهگیش سرش خورده به یه جایی و حالا بعضی وقتها یه دفعه انگار که پیچهاش شل بشه وا میره و میوفته زمین بهش گفتن "پاشو بیا مرادتو از آقا بخواه " (بخواه!!انگار خواستنی هست و بستنی! مراد رو و میگن و میرن و "از تو حرکت از ما برکت " میکنن ) خلاصه بیچاره جو گرفته بودش و عصبی شده بود و هی میلرزید و وا میرفت هی بهش حمله دست میداد و پیچهاش وا میرفت خلاصه دونفری اوردنش دم دیگ و مادرش کلی زاری و ناله و گریه و .... که بقیه زنها گریه شون گرقته بود زار میزدن.این از این
دیگه از چیزی که متنفرم این کشتن گوسفند و گوساله و ...اینهاست این کارها رو میکنند بعد میگن چرا به ما میگین وحشی! دسته که میرسه یه گوسفند جلو پاش میزنن زمین و بسمل میکنن خون وخون ریزی راه میندازن عجب از ما مردم که هنوز از این کارا خوشمون میاد گوسفند برای خوردن ما هست درست باید کشتش درست اما نه در انظار عمومی که خوی بدویگری و وحشیگری رو در مردم زنده میکنه همین دیروز واسه اینکه از آشپزخانه در بیام و هوایی بخورم رفتم تو کوچه دیدم سه تا لاشه اقتاده بی سر "انگار بازسازی صحنه جنایت میخواستن بکنن ! استغفراله!) که یهو چشمم خورد به گوسفندی که سالم و سلامت چشم دوخته بود به من به داداش تکیه دار گفتم ا"ین اینجا بود و جلو چشم این اینارو کشتین؟ " به قدری عصبانی شده بودم اما خوددار که طرف گفت "خب ببرش اونور ببندش " گفتم "حالا که هر آنچه نادیدنی بود دید؟ " چند لحظه گذشت که گوسفندِ انگار که بدونه من دردشو میفهمم شروع کرد به بیتابی و بع بع کردن کردن آخر بردیمش اونطرف کوچه بستمش که لااقل رنج کمتری بکشه
دیگه اینکه بگم این دسته عزاداری دیگه داره میشه ارا اصول اضافه اگه یه مراسم خواستگاری و بله برون هم توش بزارن کار راحتتر میشه و خیال آسوده نه؟ بقول یکی که میگفت این نوحه خونه وسط نوحه تا چشمش میخوره به یه دختر خوشگل میخونه "چل چلو پنج چارصدو پنج یه ربع به پنج " ای بابا یا حسین بیا و اینارو راضی کن عزاداری نکنن که رشته هاتو پنبه میکنن!
بقیشم بعدا مینویسم الان یادم نیست از بس رشته رو اینا پاره کردن!

 0 نظر

Sunday, March 24, 2002

در تاريخ دوره لوئي چهاردهم پادشاه فرانسه نوشته شده است كه: روزي يكي از معشوقه هايش از وي پرسيد: آيا مردم عادي هم مي دانند كه عشق چه لذتي دارد؟ و وقتي لوئي چهاردهم به اين خانم اطمينان داد كه مردم عادي نيز عاشق مي شوند و از آن لذت مي برند، زن با شدت شروع به گريه كرد و در كمال خودخواهي گفت: برخورداري از اين موهبت براي آنان زيادي است. اين خانم به احتمال زياد متولد برج اسد بوده است (قسمتی از طالع بینی هندی!)

 0 نظر

Saturday, March 23, 2002

قدیمها شعری بود که میگقت "شب عید است و یار چغندر پخته میخواهد" حالا هم حکایت ما همین شده وبلاگ خیلی ها رو دبدم طوری که میتونستم دستچین کنم اما کسی چیزی تازه از بعد عید پست نکرده بود خود من هم وقت نکردم البته به خاطر تعمیر خانه نه عید در این حیث و بیث(اینطوریه؟) دوستی میگه چرا هیچی نمیدویسی البته اینو نمیگم یعنی ما آخر خواننده داری هستیم و از این مقال... کلی عرض کردم

چقدر ما ایرانیها خوبیم نه؟ سید ابراهیم نبوی در مقدمه کتاب "در شت خام" میگه "هر کی هم که دشمنه بزرگی داشته باشه احساس میکنه خوودشم حتما بزرگه" (نقل به مضمون) البته این ربطی به حرفی که میخوام بگم شاید نداشته باشه ...میدونین که کلی تبعه افغانستان دارن تو ایران کار میکنن اونم سخترین کارها که ساختمون سازی یکی از اونها باشه کلا آدمهای خوبی هستن از نظر من البته مثل همه اقوام دیگر جنایت و جرم درونشون زیاده اما از حق نگذریم خوب کار میکنن به پدرم گفتم اینها برگردن مملکت خودشن اونجا رو 1 سال ساختن اما حالا همین مای ایرانی غیور و مهمان دوست تا میگیم بیکاری میگن "آقا این افغانی ها رو بیرون کنید کلی مشکل بیکاری ما حل بشه ! "یکی نیست بگه که
1)ساعت کاری مفید ایرانی جماعت 10 دقیقه است
2)ایرانی که تا بیاد حرف صاحب کار گوش کنه و از اظهار نظرات فاضلانه و متفکرانه دست بکشه شب شده باید بره خونش
3)ابرانی عزیز و ضد استکبار و در صحنه چون زیاد تو صحنه است کلی آرتیست شده و از زیر کار در میره
دیگه بقیش رو ول میکنیم اما این کارگز افغانی که واقعا بیشترشون استثمار میشن عین آدم ماشینی بی احساس درد و هرگونه اعتراض و هرگونه بحث اضافه کار میکنن میگی اینکارو کن "چشم" اونکارو کن "چشم" ....ای بابا....
کارگر ایرانی که اکثرا از غرب کشور هستن بیشتر آدم رو از کار پشیمون میکنن اگه باهاشون دعوات نشه احتمالا از دسته موجودات خونسرد هستی! پرمدعا (اخلاق قبیله ای و سنتی اونجاها به همین منوال ِ) خشن و اهل دعوا مرافه البته بیشتر اهالی لرستان آدمهای بسازی هستن مثل کوهدشت من سه نفر از اونجا رو دیدم خوب کار میکردن اهل حرف اضافه هم نبودن فقط کار یکی شون سه سال نرفته بود شهرشون هم سن من بود یه کم بیشتر آدم بعضی وقتها فکر میکنه حقه مه آفریقا و اینا رو خورده

سازمان ملل سوالی از ملل دنیا میکنه که "نظرتون در مورد ذخیره غذا در کشورهای دیگر چیست؟"
کشورهای بلوک شرق که نمیدونستن نظر چیه
آفریقاییها نمی دونستن غذا چی هست!!
اروپاییها نمی دونستن ذخیره یعنی چی!
آمریکا ییها هم با معنی کشورهای دیگه مشکل داشتن!
اینم از جغرافیای امروز

 0 نظر

Friday, March 22, 2002

اینو شنیده بودین؟ من که مثلا اهل موسیقی هستم نشنیده بودم از بس که مطبوعات ما مطبوعن!

 0 نظر

Thursday, March 21, 2002

فال امشب دلم میخواد های های اشک بریزم(اینطوری میگن؟)

 0 نظر
راستش کلی حرف دارم که بزنم اما امشب اینقدر که خسته شدم اصلا نا ندارم جیک بزنم چه برسه بنویسم امشب بابابزرگم میگفت دیدی این اسمای مغازه از قدیم چطوری بود؟ معاملات ملکی که سر همه رو کلاه میگذاشت اسمشو میذاشته حقیقت یا صداقت...چلوکبابی که باید آفتابه دستت باشه بعد خوردن ِ غذاش اسمش رو گذاشته نظافت (البته این اسم رو نگفت من الان یادم نیست) یا کچل رو میگفتن زلفعلی به کور میگفتن عین الله یا دختر ایکبیری رو میگفتن مهوش و ماهرخ

 0 نظر
خوب سال نو شده بیایم دعوا نکنیم و تبریک بگیم سینه هم بزنیم امیدوارم که سال نو اینقد نگم که آخرش لال شم!

 0 نظر

Wednesday, March 20, 2002

اولا نیکمردی در مطلب قبلی یه پیام گذاشته که بخونین
دوم اینکه تو اون ماجرای راننده اتوبوس (همون پایینی) داشت ماجرا رو که تعریف میکرد تو ایستگاه دو تا دختر اومدن دمه در اتوبوس که باقی پولشونو بگیرن اونی که دمه در منتظر ایستاده بود نمیدونم تو اتوبوس و تو دست اندازها آرایش کرده بود مثلا اومده بود ماتیک بزنه کلی دستش خط خورده بود و چندجاش از مرز دور لبش رنگ زده بود بیرون کلی هم احساس خوشگلی میکرد!(محض توجه ندای منسجم حرص بخور!)

 0 نظر
دو اپيزود در فلسفه و سياست
در راستاي اينكه ما در همين مملكت زندگي مي‎كنيم بديهي است كه در بسياري از موارد ما بايد چيزهايي را ثابت كنيم كه به نظر مي‎رسد نبايد احتياج به اثبات داشته باشد، منتهي به دليل اينكه هميشه در ايران هرچيزي، چيز ديگري است ما دائماً در حال اثبات بديهيات اوليه هستيم. به برخي از چيزهايي كه در طول تاريخ و عرض جغرافيا (جز ايران عزيز كنوني‏مان) بديهي بوده است اشاره مي‎كنيم:

اپيزود اول: در فلسفه و انسان‏شناخت
1) آدم نبايد كاري را كه قطعاً به ضررش هست انجام دهد.
2) آدم براي اينكه پيشرفت بكند بايد جلو برود نه عقب.
3) آدم براي گفتگو كردن با ديگران بايد با آنها حرف بزند.
4) آدم بايد براي اينكه به هدفش برسد كاري بكند.
5) آدم نبايد چيزي را كه هيچكس باور نمي‏كند بگويد.
6) آدم وقتي دعوا مي‏كند بايد تلاش كند تا برنده شود.
7) آدم‎هاي باهوش براي انجام دادن كاري كه به هوش مربوط هست نسبت به آدم‏هاي احمق اولويت دارند.
8) يك چيز بزرگ از يك چيز كوچك بزرگ‏تر است.
9) آدم نبايد قانوني را وضع كند كه يقين دارد قابل اجرا نيست.
10) آدم بايد تلاش كند خودش را حفظ كند، نه اينكه خودش را نابود كند.
11) آدم بايد براي اينكه حقش را بگيرد، حقش را بگيرد، نه اينكه در مورد گرفتن حقش حرف بزند.
12) آدم بايد قبل از انجام دادن يك كار كمي در مورد آن فكر كند.

اپيزود دوم: در سياست و جهان‏شناخت
1) آدم براي مبارزه كردن با آمريكا بايد به آمريكا لطمه بزند، نه به خودش.
2) در سياست خارجي آدم بايد منافع خودش را حفظ كند.
3) يك حكومت بايد تلاش كند تا باقي بماند.
4) هر حكومتي بهتر است دشمنانش را كم كند، نه زياد.
5) آبروي يك حكومت را بهتر است دشمنانش ببرند، نه خودش.
6) سياستي كه انتخاب مي‎كنيم بايد كمي هم فايده داشته باشد.
7) مردم چون زياد هستند بايد به آنها احترام گذاشت.
8) حكومت بايد با دشمنانش دعوا كند، نه با خودش.
از نبوی آنلاین

 0 نظر

Tuesday, March 19, 2002

اولا میخوام از عید بگم نه از خود عید نمی دونم شماها که تو تهران هستید روزی یا حتی ماه و سالی چند بار از میدون تجریش و سرپل تجریش رد میشین اما من تغریبا چند بار در هفته از اونجا رد میشم امروزم رد شدم ...دم عید که میشه کلی دستفروشها میان و اونجا بساط پهن میکنن اما امروز دیگه یه چیزی دیدم که اولا تعجب کردم بعد هم کلی خندیدم حدس بزنین چی میفروختن؟ سورت زنانه؟ نه بابا اینکه خیلی وقته باب شده؟ آره درسته! سینه بند!!!! (یا سوتین ) زنها هم ریخته بودن سر یارو این یکی رو بردار فقط مونده بود اونجا امتحانش هم بکنند!( اینجاهاش باید دل ندای منسجم بقول یه نفر رو بدرد بیاره)
از قیافه هایی هم که این دخترا واسه خودشون میسازن هم که چی بگم؟ بعضی که بیشترشون در حقیقت! آدم رو یاد شخصیتهای کمپانی هیولاها می اندازد جدیدا گوشواره هایی میندازن به گوششون که غول چراغ جادو علاالدین هم نداشت پاچه ها هم اینقدر دمه پاچش گشاد شده که عین تفنگهای سر پرقدیمی تو فیلما دو نفر از توش رد میشن....
بعد یه بابایی امروز تو تاکسی بغلم نشسته بود که داشت جغبه ابزاری رو واسه مهندسی میبرد مکالمه الو؟ سلام مهنده مهنده گفتی کحا بود آدرسش؟....و الباقیش اینم از فرهنگستان امروزمون!

دیگه اینکه حرفهای اتوبوسی! راننده اتوبوس ِ میگفت یه پراید ِ هی جلوش بازی در اورده و ادا اصول و ویراژ که این بهش پریده اوی یارو درست برو و گرنه درستت میکنم اونم گفته میزنی گریه میکنی خلاصه زدن بهم بعد پسره کفته خوب بابا من مقصر بزار بریم راهو باز کن! راننده هم که دنگِش گرففه بوده گفته نه! زنگ میزنیم 110 بیاد ببینه پسره گفته بابا حالا فهمیدی ما گواهینامه نداریم گیر دادی؟ راننده گفته نه بابا من به این کارا کار ندارم اصلا شاید من مقصر باشم(اینو واسه یارو خالی بسته!) که تو ابن هیرو ویر یه بابای دیگه نشئه نشئه (یا نئشه؟) از ماشین پیاده میشه که بابا بیخیال شو بریم چقدر میخوای؟ 5تومن خوبه؟ راننده گفته نه بابا وا میسیم! داداش ما!! میگه 7 تومن؟ راننده میگه ما 4نفریم نفری 2 تومن برسه آخه؟ گفته تو که 1 نفری؟! راننده گفته نه دیگه من و زنم و 2 تا بچه ام 4 نفریم! خلاصه 8هزار گرفته و راه رو باز کرده!

اگه سید بود (نبوی) 20 30 تا نتیجه میگرفت اما من خیلی خسته ام شماها اگه میتونین UTF-8 نظر بدین

 0 نظر

Monday, March 18, 2002

پاراگراف دومرو بخونید آخرش مطلبی باحال داره

 0 نظر
اینجاست که خیلی به آدم زور میاد! یک شخص مجترمی به حودشون زحمت دادن و نطری در مورد یکی از مطالبم گفتن اما من نمیتونم بخونمشون !چرا؟ بخاطر این یونی کد پدرصلواتی!

 0 نظر
اولا که یادم نیست کجا شنیدم ولی فکر کنم که دو سه سال پیش بود در یک مصاحبه از سیدابراهیم نبوی (خوب شد سیدِ وگرنه با اون یکی که تو مجلسِ اشتباه میشد) پرسیدن که "شما چطور اینهمه مطالب طنز مینویسید؟" سید هم جواب میده (البته تقریبا) "من مدتی که در فرانسه بودم هیچی نتونستم بنویسم از بس که همه چیز درست بود همه جا تمیز همه اتوبوسها به موقع میامدند و میرفتند همه خوش اخلاق و تمیز اما به محض اینکه برگشتم ایران کلی سوژه پیدا کردم" بقیش هم از من که از بس اینجا خودش کمدیِ آخه کجای دنیا چراغ ترمز رو رو چراغ دنده عقب میزارن هر دفعه ماشین ترمز میکنه انگار دنده عقب میاد! خوب سید حق داره اینهمه جک بگه! فقط سید خوب چشماش بازه و میبینه اما ما براحتی از بغلش رد میشیم

دوم نمیدونم که میدونین جهان سوم بیشترین کشته شده در تصادفات رو داره؟ جدیدا دیه در ایران از هشت ملیون به پانزده ملیون افزایش پیدا کرده است؟ امشب من میگفتم اگر دیه بشه 1000ملیون بازهم همین آش و همین کاسه است چرا؟ چون در ایران ما به شدت به آموزش ِفرهنگ نیازمندیم بله آموزشِ فرهنگ فقر فرهنگی بدترین دردیست که ایران در حال حاضر از آن رنج میبرد اگر در تهران زندگی میکنید جاییکه مهاجرین از نقاط مختلف به این شهرِ در حال انقجار می آیند میبینید که فرهنگ اصلا وجود ندارد! من از بسیاری از شهرستانیها شنیده ام که " ما از خودمان فرار کردیم"

سوم اینکه گچکاری که در خانه ما کار میکند همسایه برادرش در رفسنجان (گچکاره قزوینیه!) باغبونه باغهای پسته جناب مستطاب هاشمی رفسنجانیِ!( آخه اینم شد خبر! ) دیگه اینکه گچکاره تو خونه یکی نزدیکای خونه ما کار میکرده که حدود نصف بازار مال اونه!(خوش بحالش!) چند تا معدن و کارخونه هم داره و محرم تو حسینیه آذربایجانیها دو ملیونی خرج میده (همه کارگراش میان ) خدا خیرش دهاد!

بعد اینکه خدا گرفتار بنایی (ساخت و ساز نه حامد بنایی! )تون نکنه که با بد صنفی مواجه میشید در صورت همدردی Comment بزارین

 0 نظر
اولا که این نشریه رو ببینید
حالا از اول شروع میکنیم...نمیدونم که اتوبوس سوار هستید یا نه از مترو استفاده میکنید یا نه اما حتما شنیدید که در ژاپن همه ساکت میرن ساکت میان بیشتر هم خوابن !! اما در ایران اللقاعده بر حسب ابرانی بودن از القاعده و بن لادن تا آزمایشهای اسپکت قلب و ژنهای شناخته نشده صحبت میکنن به نظرم بد نیست که هرکی هر چی میشنوه ثبت کنه تا بعدا نتایج رو ببینه مثلا دیروز تو اتوبوس میگفتند (2 تا پیرمردبه هم) :"پسر عسکراولادی ساخت و ساز میکنه" (تو شمال؟!) بعد اینکه زمان رضاشاه و محمدرضا ساحل انزلی خیلی وسیع و عریض بود دوای درد رماتیسم و این چیزا اما بعد انقلاب اومدن و ساختن و وقتی آب بالا اومد ثروت مردم رفت زیر آب!
دیگه اینکه میگفت (اونی که اهل انزلی بود) اون موقعها که من بچه بودم هر کسی شمال رو نمیشناخت شمال تهرونیها میومدن بیشتر که ما به مسافرا میگفتیم تهرونیها اومدن اینا که میومدن با خودشون فرهنگ میاوردن (نه غربیش! فرهنگ به معنی تمدن) یادمه که مرحوم استاد دهخدا اومده بودن حمعیت دورش جمع شده بودن استاد ازشون میپرسید چی کارن و ...." بقیش یادم نمونده اما این حرفهای اتوبوسی زمان اتفاقات روز دیگه به اوج میرسه اون موقع باید بشنوی مثا زمان انتخابات یا جام جهانی فوتبال

 0 نظر

Sunday, March 17, 2002

اولا که این جناب مجید خان با این ابتکار باحالش که پیغامهایی که هر کی خودش میدونه رو مینویسه کلی من رو تکون داد و دچار عذاب وجدانم کرد حالا تنها موردی که میمونه اینه که مجید جان من میخواستم برات لینک بفرستم اما حالش رو نداشتم اما این تکون این تکون من رو واداشت!
دوم اینکه وبلاگهای ایرانی کلی پیشرفت کردند و دارن از نمونه های غیر ایرانی میزنن بالا (البته کیفی)
سوم جمله از فیلسوفی بنویسم : وقتی که تئاتر زندگیم تمام شد من هنوز صندلیم را پیدا نکرده بودم
هر کی خواست اسم فیلسوف رو بهش میگم خواستین حدس بزنین و کامنت بزارین... همون توضیح
بعد دیگه اینکه اعصابم خراب شد از بس تو این انجمن وبلاگ نویسان فینگیلیش فرستادن من که شخصا نمیخوانمشون حتی اگر دم مرگ باشن!
دیگه اینکه حالا که از ایرانی مینویسم پس از خوبیهاشون هم بنویسم یکی از خوبیهاشون مؤدب بودن ایرانیهاست ایرانی جماعت بسیار مبادی آدابه البته به نظر من یکی از ریشه هاش رودرواسی کردن هم هست وگرنه بعضیهاشون پاچه آدم رو پاره میکنن نمیدونم چقدر با مؤدب بودن ایرانی سرکار دارین اما دیگه بعضی جاها کمدی میشه مثلا طرف داره منفجر میشه میخواد هر چی به دهنش میرسه به طرف مقابلش که کلی دریوری میگه بگه! اما به خودش میگه "فلانی با ادب باش فلانی از تو آخه بعیده! " ای بابا بگو ده! چرا جوابشو نمیدی آخه این که دیگه از ادب نیست! اما به هر حال ایرانی جماعت با ادبِ نظری دارین اون بالا Comment بزارین

 0 نظر

Saturday, March 16, 2002

اگر گفتيد فرق ما چيه؟
اگر گفتيد فرق واحد پول ايران و انگليس چيست؟
در انگليس شما يك كيف اسكناس مي‏بريد و با آن يك ماشين مي‏خريد، امّا در ايران شما يك ماشين اسكناس مي‏بريد و با آن يك كيف مي‏خريد.

اگر گفتيد فرق گردش در تهران و پاريس چيست؟
در پاريس هر وقت شما خواستيد گردش كنيد از ماشين پياده مي‏شويد و در تهران هر وقت شما خواستيد گردش كنيد سوار ماشين مي‏شويد.

اگر گفتيد فرق مجرم در ايران با يك مجرم در جاهاي ديگر چيست؟
در همه جا آدم اوّل جرمش معلوم مي‏شود و بعد زنداني مي‏شود، در ايران آدم اوّل زنداني مي‏شود و بعد جرمش معلوم مي‏شود.

اگر گفتيد فرق تخم‏مرغ در تهران و در مسكو چيست؟
در مسكو اگر تخم‏مرغ را زير مرغ بگذارند بعد از 21 روز احتمالاً يك جوجه از تخم بيرون مي‏آيد، امّا در تهران پس از 21 روز ممكن است از تخم‏مرغ هر موجودي بيرون بيايد، مثلاً يك شتر.

اگر گفتيد فرق محل كار ايراني‏ها و آمريكايي‏ها چيست؟
مردم آمريكا در خانه استراحت مي‏كنند، در اداره كار مي‏كنند و در خيابان تفريح، امّا مردم ايران در خانه تفريح مي‏كنند، در اداره استراحت مي‏كنند و در خيابان كار.

اگر گفتيد فرق يك نويسندة ايراني با يك نويسندة آلماني چيست؟
يك نويسندة آلماني وقتي نوشته‏هايش چاپ شد معروف مي‏شود ولي يك نويسندة ايراني وقتي جلوي چاپ نوشته‏هايش گرفته شد معروف مي‏شود.

اگر گفتيد فرق يك تاجر ايراني با يك تاجر عرب چيست؟
تاجر عرب از وقتي شناخته شد موفق و خوشبخت مي‏شود، امّا تاجر ايراني از وقتي شناخته شد ناموفق و بدبخت مي‏شود.

اگر گفتيد فرق پليس راهنمايي و رانندگي در ايران با جاهاي ديگر دنيا چيست؟
در همه جاي دنيا وقتي ترافيك ايجاد بشود سر و كله پليس راهنمايي و رانندگي پيدا مي‏شود، امّا در ايران وقتي سر و كله پليس راهنمايي و رانندگي پيدا بشود ترافيك ايجاد مي‏شود.

اگر گفتيد فرق يك زنداني در ايران با يك زنداني در اروپا و آمريكا چيست؟
در اروپا و آمريكا وقتي كسي زنداني مي‏شود اعتبارش را از دست مي‏دهد، امّا در ايران وقتي كسي زنداني مي‏شود اعتبار به دست مي‏آورد.

اگر گفتيد فرق يك آدم موفق در ايران با ساير نقاط جهان چيست؟
در همه جاي دنيا وقتي كسي موفق شود همه به او نزديك مي‏شوند و با او شريك مي‏شوند و به او كمك مي‏كنند، امّا در ايران وقتي كسي موفق شود همه از او فاصله مي‏گيرند و رابطه‏شان را با او قطع مي‏كنند و جلوي كارش را مي‏گيرند.

اگر گفتيد فرق سيستم اداري ايران با سيستم اداري كانادا چيست؟
سيستم اداري كانادا چون كار مردم را راه مي‏اندازد و به آنها كمك مي‏كند از مردم پول مي‏گيرد امّا سيستم اداري ايران چون جلوي كار مردم را مي‏گيرد از آنها پول مي‏گيرد.

اگر گفتيد تفاوت دشمن در ايران و جاهاي ديگر دنيا چيست؟
در همه جاي دنيا آدم وقتي دشمن داشته باشد جلوي كارش گرفته مي‏شود امّا در ايران وقتي آدم‏ها دشمن داشته باشند تازه انگيزة كار پيدا مي‏كنند.

اگر گفتيد فرق يك ماشين در تهران با بلژيك چيست؟
در بلژيك شما وقتي يك ماشين مي‏خريد دائماً قيمت آن كم مي‏شود، امّا در تهران شما وقتي يك ماشين مي‏خريد دائماً قيمت آن زياد مي‏شود.

اگر گفتيد تفاوت موسيقي در تهران با موسيقي در جاهاي ديگر دنيا چيست؟
در همه جا دنيا وقتي موسيقي در مكان عمومي پخش مي‏شود صداي آن را زياد مي‏كنند و وقتي در خانه پخش مي‏شود صداي آن را كم مي‏كنند، امّا در ايران وقتي موسيقي را در خانه پخش مي‏كنند صداي آن را زياد مي‏كنند و وقتي در مكان عمومي آن را پخش مي‏كنند صداي آن را كم مي‏كنند.
از نبوی آنلاین


 0 نظر

Friday, March 15, 2002

بلاگش کنيد!
نوزايی ديجيتال


نوشته: هنری جنکينز


خاطره نويسان الکترونيکی، حاکمان شبکه ای پر از وازدگان دات-کامی!


چند ماه پيش، وقتی که در کنفرانس «کمدن پاپتک» بودم، مردی کنارم نشسته بود که داشت يکضرب روی لپ تاپ بی سيمش می نوشت، از گفته های سخنرانان يادداشت بر می داشت، لينکهای مربوط رو پيدا می کرد، بعد با فشار دادن دکمه «ارسال»، سايتش رو در جا به روز در مياورد. تقريبا" بلافاصله بعد از اين، از خوانندگانش دور دنيا، جواب دريافت می کرد. کارش بلاگ کردن بود.


بلاگرها دارند «شکار و گردآوری»، نوک زدن و نقد کردن همه ما را در اينترنت، به صورت يک ورزش پر هيجان در مياورند. ما در وب می گرديم، آنها لژ سواری می کنند! بلاگرها، «سرعتمردان» عصر ديجيتال هستند.


«بلاگ» کوتاه شده «وبلاگ» است. چندين سال قبل، وبگردان سرسخت، شروع کردند به ساختن "لاگ"- مجموعه ای از اطلاعات قابل ذکر و لينکهای جالب که در سفرهايشان به عالم مجازی پيدا کرده بودند. تکامل ابزار ساختن سايتها باعث شده که تازه کارها هم بتوانند برای خودشان «وبلاگ» درست کنند و مرتب به روز درش بياورند؛ حتی هر پنج دقيقه يکبار، مثل همان مرد پهلو دستی من. در نتيجه، بلاگها قابل انعطاف تر از تارنماها هستند و از نوشتن به گروههای گفتگوی در اينترنت، بادوام تر. همينطور که از روزنامه نگاری معمولی خصوصی تر هستند و از دفتر خاطرات نويسی، عمومی تر.


بلاگر دات کام blogger.com، يکی از چندين سايت اصلی که در مرکز اين پديده هستند، در حال حاضر بيش از 375000 کاربر دارد، و روزی 1300 تا به آن اضافه می شوند. کاربرها متفاوت هستند، از جامعه کليساهای محلی که از بلاگ برای دسترسی به اعضای جامعه سود می برند، تا فعالانی که بلاگ کردن را راهی برای افزايش درک سياسی می دانند، و طرفداران ستاره های فيلم و موسيقی که از بلاگ برای برقرار کردن ارتباط استفاده می کنند. اکثر مواقع، بلاگرها از وقايع هرروزه می نويسند، مطالب جالب از نشريات اينترنتی را نشان می دهند، يا با بقيه در مورد مشکلات معمول صحبت می کنند. صفحه هايشان اسمهای به ياد ماندنی دارند، مانند «مطالب نامناسب»، «ماجراهای مرد آکورديونی در قرن بيست و يکم»، يا «زباله اروپايی»، که باعث می شوند خيلی ها تصور کنند اينها فقط يک مشت بچه شيفته کامپيوتر هستند که کلی وقت اضافه و ارتباط مفت به اينترنت دارند.


اما مطلب ديگری ممکن است در جريان باشد. در زمانی که خيلی از دات-کامها از رده خارج شده اند، بلاگ نوشتن در حال افضايش است. در حال حاضر، ما در دوره سکون بين امواج تجارتی شدن رسانه های ديجيتال هستيم، و بلاگرها از موقعيت استفاده کرده اند، و بالقوه، گوناگونی فرهنگها را افزايش داده و موانع ارتباط ميان فرهنگها را کم کرده اند.


در اين ميان، تکليف دموکراسی در شرايط فعلی رسانه ها چه خواهد شد؟ شرايطی که در آن قدرت در دستان معدودی ناشر و شبکه رسانه ای است؟ رابرت مک چزنی، متخصص علوم رسانه ای، هشدار داده که تعداد نظرات در مذاکرات سياسی، محدود خواهند شد. کاس سنستين، از مدرسه حقوق دانشگاه شيکاگو، نگران اينست که قابليت تجزيه کننده اينترنت، امکان از بين بردن ارزشهای همانند و فرهنگ همگونی را دارد که از لزومات دمکراسی است. مصرف کنندگانی مثل ما، اين برخوردهای دوگانه را حس می کنند. تلويزيون را که روشن می کنيم، انگار تمام کانالها يک برنامه را پخش می کنند، اما وقتی به اينترنت می رويم، تقريبا" غير ممکن است که براحتی بتوانيم چيزهای خوب را از بدرد نخورها تشخيص بدهيم. بلاگرها به هر دو سوی اين طيف واکنش نشان می دهند: هم در بسط دادن ميدان ديد، و اگر بتوانند، بنيان کردن نظم از هرج و مرج اطلاعات ناهمگون.


با عرض معذرت اگر حمل بر خودپسندی نشود، بياييم تصور کنيم که بلاگرها با صورت اينترنتی اين نوشته چه خواهند کرد. بعضی ها ممکن است با گذاشتن لينک، به من لقب گاو پر مدعا بدهند! ديگران، اگر شانس بياورم، ممکن است احساس کنند که من ديد جالبی دارم. درهردو سايتهای محافظه کار و مترقی، توضيحات من در مورد رسانه های خودرو ذکر خواهند شد ، اما مطالب را بر مبنای بينش خاص بلاگر، به صورت های مختلف برداشت خواهند کرد. همينکه اين نوشته تمام بشود، اختيارات من به عنوان نويسنده تمام می شود و نوبت به آنها می رسد. به محض اينکه اين کلمات در زمينه های مختلف ذکر شدند، معانی و ارتباطات جديدی پيدا می کنند و با رقابتهای جدی مواجه خواهند شد، اما در ضمن، جريان بيشتری هم پيدا می کنند.


نهايتا"، آينده خبر رسانی در آشتی کنان اکراه آميزی بين رسانه های تجاری و اين رسانه های خودرو و کوچک رقم خواهد خورد. دنيايی را تصور کنيد که در آن دو قدرت رسانه ای وجود دارند، يکی رسانه های رسمی که در آن هر خبری فقط بخاطر پخش شدن روی آنتن تلويزيون اعتبار پيدا می کند، ديگری آنکه از رسانه های خودرو ميايد و هر خبری تنها وقتی قابل ذکر است که ارتباطی به دلمشغولی های يک شبکه از مردم گوناگون داشته باشد. شبکه های تلويزيونی موضوعات مهم ملی را مطرح می کنند و ارزشها را شکل می دهند، بلاگ نويسها همين موضوعات را برای مخاطبان ديگری مطرح می کنند واين امکان را بوجود می آورند که همه بتوانند حرفشان را بزنند.


شايد برای بعضی سخت باشد که نقش جامعه بلاگ نويسان را در شکل گيری دنيای اطلاع رسانی به قدرتمندی رسانه های تجاری ببينند. ما در کتابهای تاريخی در مورد اختراع تلگراف به دست ساموئل مورس می خوانيم، اما نه در مورد هزاران تلگرافچی که پيغامها را می فرستادند، همينطور در مورد کتاب عقل سليم ساموئل پين، اما کمتر در مورد " هيئت های مراسلات" که نامه ها را رونويسی می کردند و در تمام مستعمرات پخش می کردند. همه کتاب پر فروش هريت بيچر ستو کلبه عمو توم را می شناسند، اما نه چندان نوجوانانی را که با دستگاههای چاپ اسباب بازی، روزنامه هايي را چاپ می کردند که بحثهايي له و عليه برده داری می نوشتند و در سراسر کشور پخش می شدند. در عمل، تکامل اکثريت انواع اطلاع رسانی از طريق اثر متقابل ميان قدرت تعميمی رسانه های مشارکتی خودرو و قدرت متمرکز رسانه های تجاری و دولتی شکل گرفته است.


در حالی که انقلاب ديجيتال به دوره جديدی وارد می شود؛ دوره انتظارات کمتر و تحليل رفتن سرمايه گذاری های بزرگ؛ رسانه های خودرو امکان بازشکل دادن اشتراک مردم در اطلاع رسانی نوين و افزايش نفوذ خودشان را دارند.


در نتيجه، لطفا" اين رو بلاگش کنيد!


هنری جنکينز رئيس گروه مطالعات تطبيقی اطلاع رسانی در انستيتو فن آوری ماساچوست MIT است.



ترجمه شده توسطKhodadad Rezakhani




 0 نظر

Thursday, March 14, 2002

دارم فکر میکنم که بعد چند وقت یکی دبگر از نمونه های دورویی ذاتی!!! ایرانیها رو پیدا کردم اما دارم فکر میکنم که یادم بیاد!!! این دیگه از اون حرفهاست! حالا تا یادم بیاد اول پیشنهاد حسین درخشان در مورد بازی با بچه آمریکاییها ممکن نیست مگر اینکه ما هم 56کیلو به اینترنت وصل بشیم یا دی.اس.ال داشته باشیم که نداریم
دوم بالاخره این فلشهای موجود در وبلاگ مهدی دارنده حس غریب رفت از صفحه بیرون بالاپایین کردن صفحه راحت شد نفهمیدم مادر مرحوم قاسمی براش چه اتفاقی افتاده ! مهدی جان یک ذره اینجاهای مهم بیا ارتفاع کم کن...منم بفهمم «انگار اینارو میخونه!»م
حالا که اون مثال ئورویی یادم نیومد بزارین مثال راست نگویی رو بگم : فکر کنم صمد بهرنگ گقته که دروغ گفتن گناه است اما نگفتن حقیقت مباح....حالا حکایت این ما ایرانیها هم همینه مثلا تعمیرکار میاری میگی چقدر کارش طول میکشه«برای اطلاع آنهایی که تو فکر نوع تعمیر کاره موندن فرضا شوفاژ» میگه 2 روز بعد میبینی آقا 1هفته سر کارت گذاشته چرا؟ چون داره وسط کارت یک کاره
دیگه هم انجام میده! تو دلت میگی آخه میمردی میگفتی یه کار دیگه الانه دست دارم! که منم بهت بگم پس میرم سراغ یکی دیگه اگر نشد میام سراغ خودت! این در مورد کل بناها و نقاشها و همه درسته
ای بابا یادم نمیاد تا بعد!

 0 نظر

Wednesday, March 13, 2002

اینجاست که بقول سیدابراهیم نبوی حسابی قاطی میکنی ! آی مردم! آی ردم من دیگه قاطی کردم................................م
نمیدونم چند نفرتون دیشب که سه شنبه باشه تو خیابانها بودید همان بهتر که نبودید! منطقه جنگی اعلام شده بود از هر طرف صدای انفجارو ترق توروق میامد میدان محسنی شلوغ بود اما مغازه های توی میدان را تعطیل کرده بودند و
نیروهای انتظامی همه جا پخش ...یک آمبولانس هم بود هر کس از بیرون پرت میشد تو این مملکت و این صحنه رو میدید میگفت لابد اینجا گروگانگیری چیزی شده! آخه اینم شد مملکت! واقعا که اون شاعره اگه به ستوه اومده هر چی دلش خواسته گفته حالا میبینم حق داشته! آخه یه قانونی چیزی جریمه ای سوء پیشینه ای یه پشمی به کلاهی این که نشد کار که هر سال نمیشه از خیابانها رد شداگر هم رد شدی جونت کف دستته! تو میرداماد نزدیکه میدون ....سواره اتوبوس....یه دفعه یک نارنجک با صدای مهیبی منفجر شد کجا؟ دقیقا نیم متری جلوی اتوبوس بیچاره راننده مال این خط هم نبود احتمالا شلوارش رو باید بعدا عوض میکرد.... و نیروی انتظامی هم تو میدون بیسیم به دست!
منم که باید تا خونه 5 دقیقه ای پیاده راه میرفتم قیلی ویلی رفتم تا رسیدم و محله همچنان منطقه جنگی بود....به این میگن مملکت اونوقت میگن چرا به ما میگن وحشی خوب چبزه دیگه بگن عجیبه! آخه انسان متمدن انفجاراتی به وجود میاره که زن حامله سقط کنه؟ یکی کور بشه؟یکی سکته کنه؟ با این اوصاف ما متمدنیم؟ وحشی نیستیم؟ نباید از ما طلب حق توحش نکن؟ شما بگین

 0 نظر

Monday, March 11, 2002

میخوام بنویسم اما انگار باید عده ای رو توجیه کرد چطور؟ ببینین من اگر بخواهم که اخلاق و سلوک ابرانیان را نقد کنم
باید بگویم که عزیزان این مد و سبک امروز این 30 سال اخیر نیست که باب شده باشد حقیقتی است که باید گفته شود
اگر کسی بگوید ایرانی چه وضعشه روزی 10 دقیقه کار مفید میکنی؟ گفتن این حرفها حمله به ایرانی نیست که خودم
هم ایرانی هستم
من این دردها را به که بگویم این دردها که حس غریب من اینها شده است این دردها که هر روز باید با آنها درگیر باشم
به که بگویم کدام اندیشمندی در فکر اصلاح اینهاست کدام فیلسوفی در پی اصلاح اینهاست؟ من چه کنم که این درد غم باد
شده و مرا خفه میکند
روزی روزگاری انقلابی در شرف انجام بود شریعتی نامی آمد هم جوانان را به جنبش در آورد و انقلاب را به انتها رسانید
امروز که میخواهد این جوانان را به جنبش در آورد؟ کدام جوانی در فکر جنبش است؟ در این جامعه که ساده ترین کارها
10 تا 20 برابر نقاط دیگر دنیا وقت میبرد؟

 0 نظر

Saturday, March 09, 2002

اول سلام
بعد اینکه امروز در وبلاگ مهدیِ با حس غریب دیدم که سامانه« سیستم» توضیح گذاری رو اضافه کرده و کلی کیف کردم که بالاخره یکی اجازه اظهار نظر به خواننده هاش « مثل حسین درخشان » رو صادر کرد منم مثل نخورده ها نظر پراکنی کردم!
یعد در مورد مصادیق و مثالات و امثال دورویی ایرانیها! فعلا مثل اینکه همه از دورویی چیزی نمیگن با اینکه من خواهش التماس کردم!
میرم سر مطلب خود گمشدگی ایرانی جماعت! خانم !آقای عزیز میخوای هر کاری کنی که عین به قول قدیمی ها فرنگی ها بشی بکن اما دیگه علائم اختصاری ملی رو عوض کنین! چطور؟ میگم بعضی وقتها دارین با یکی حرف میزنین بعد دیگه حرف نمیزنین دعوا و بگومگو میکنین طرف چرت و پرت میگه اونوقت شما بهش میگین «بفرما!» البته در حین گفتن این سخن انگشت شستون رو هم نشونش میدین حالا چطور مگه؟ غربیها در حین گفتن بفرما انگشت وسط رو نشون میدن حالا این بچه فرنگ زده های فرنگ نرفته
پر مدعای هم به یاد اونا همون کارو میکنن و شست رو نشون نمیدن! عجب از این ایرانی امروز! خواننده محترم من دلم واسه اینکه کدوم انگشت مهم نمیسوزه واسه این میسوزه که دیگه «تو» حتی یه بیلاخ رو هم از اونا تقلید میکنی؟ به قول حسنی تو آدمی؟
خودباختگی در حد اعلا اینه! بقیشم بعدا شما هم یه چیزی بگین منو نیگاه نکنین!

 0 نظر

Thursday, March 07, 2002

آقا عجب گیری کردیم! اومدیم یک کاری کردیم گفتیم بیاییم! «یکی بگه من چند نفرم آخه!» ویندوز اکس.پی نصب کردم بعد چی شد؟هیچی کارت صدای عزیزو نازنینم رو نشناخت و من که دیگه گلوم پیش این ویندوز نازنین گیر کرده بود نتونستم پلکش کنم و مبلغ ناچیز 13 هزار تومان وجه رایج مملکت رو پرداختم و یک کارت دوزاری ویبرا128 خریدم
آخه این انصاف بیل! آخه بیل مگه تو بچه نداری «منظور بیل گیتس» حالا منتظرم یه جوون مردی بیاد و این کارت صدای آمپلی فایر دار رو از من بخره ای خواننده جان
کارتش خوبه خیر ببینی! میخوای بزن رو این ایمیل کنه که من میخوام!
دیگه اینکه میگن «ما واسه دوستان خرج میکنیم» خیلی غلطه واقعا غلطه ،اصلش این بوده «ما واسه دوستی خرج میکنیم» یعنی چی یعنی بابام جان دوستمی دستت تو اون جیبت بره میمیری؟ نمیمیری! بد میگم تا حالا شده مفتی دوست داشته باشید من نمیودونم مفتی هم میشه دوست نگه داشت یا نه شما بگین میشه؟دیگه اینکه در این تهران سراسر دود هیچ صحنه ای کمدی تر ازدیدن سیگار کشیدن یه بابای دیگه ای نیست امروز واسه خریدن کارت صدا رفته بودم پاساژ پایتخت دمِ در و تو خیابون بغله جاییکه کلی اوتوبوس داره هل هل میکنه دودیِ که به ریه های عزیز من و شما میره یه عده با چه فیگوری انگار که همفری بوگارتی کسی باشه داره پک میزنه و به اصطلاح حال میکنه این دیگه احمقانه ترین خنده داریه که میشه دید
یه موضوع دیگه که میخوام بنویسم راستی آدم با رایانه تو اینترنت مینویسه؟ به هر حال داشتم در مورد ریا و دوروییه ذاتی!!! ایرانیها میگفتم که من هنوز نفهمیدم به چی در وبلاگ
نویسی مربوط میشه؟ البته در زندگی معمول که دیگه نمونه ولضحش همین تعارفهای صدتا یه غازِ که همه روزی صد بار واسه هم میمیرم و قربونی میشیم و اونم قربانی شدن با رضایتی 100% بیشتر از اسماعیل در برابر خداوند البته به موقعش «کی میره این همه راه رو ما یه چیزی گفتیم شما چرا جدی میگیری؟»آره دیگه مرض داریم تعارف کنیم یه چیز بگم؟ وقتی بحث از این حرفها میشه همه میگن ای دیگه آره دیگه ما ایرانیها اینطوریم و والسلام! اما وقتی بگی بحث بر سر آزادی آقا ده دفعه میرن میدان آزادی پابرهنه و بر میگردن اما بحث رو ول نمیکنن حالا چرا؟ میگم
مرض؟ تعارف ریا آمیز
درمان ؟ ساده است تعارف نکنیم اونم بیخود
پیشگیری؟ توقع بیربطی که رفتیم در خونه هر کی از دوست و آشنا بخوایم مارو دعوت کنن تو مثلا البته یعنی تعارف الکی نطلبیم

این حالا یکی از مصادیق این دورویی بعدا شاید بیشتر یادم اومد اگه سما بیشتر میدونین بنویسین برام

 0 نظر

Wednesday, March 06, 2002

عجب اوضاع روزگاریه! بااین تفاصیل که من دارم از زبان بقیه میشنوم به ابن نتیجه رسیدم که ای کمانگیر بابا ریاکار ای
دورو! از خودت شرم نمیکنی کی میخوای به خودت بیای! به خودت بیا دِ! تا کی ریا! شرم کن! بریز بیرون هرچی تو اون وامونده مونده
آخه مگه بقیه چشونه؟دِ بریز بیرون !«اشتباه نشه!محتویات دل رو میگه»
آقا آخه بقول اون بابا تو سریال کیف انگلیسی که میگفت مردم ایران تا یه ماجرا «بو» نده و تا یه ماجرا جنجالی نباشه روزنومه نمیخرن
حالا نقل این وبلاگ هم شده همین. عزیزان من خب میخوان مردم از چی براتون بگن؟ از اسرار حرم سرای ناصرالدین پرده بردارن؟
چه کنن؟ چی بگن شما خوشت بیاد بابام خب هرچی به اون کله میرسه میگن حالا این خود سانسوری کجاشه الله اعلم!؟
تصور کنین زن منسجم بخواد خود سانسوری نکنه عجب کنتوری میندازه اون موقع! احتمالا کنتور میسوزونه! یا بهش میگن پول
بابتش بده که خیلی خرج ورداشته! به هر حال همگی لطف کنن بگن کحاهاشونو سانسور کردن که ما بفهمیم این خودسانسوری
در چه نهفته است
ای که میسانسوری وبلاگ خویش...................از چه میسانسوری وبلاگ خویش
گر همه در حیرتندو انگشتان بر دهن...............باز تو میسانسوری افکار خویش
بر نبشتن از همه افکار خود جهدی بکن...........ورنه گویند تو میسانسوری افکار خویش
گر یکی کوچک ولی سری بماند از زندگی.......آنقدر گویند اندر نهان کرده ای اسرار خویش «این دیگه قصار بود تابلوِ»
رسم ما ایرانیان نوین نیست پنهان و نهان.........بر لبِ جوی خیابان جار زن اسرار خویش
ای دیگه این غزل مغزل را برای رعایت ادب پارسی و در امن ماندن از آماج استادان ادب کهن پارسی که زنده زنده در حال
لرزیدن در جایگه خویشنتند و همی غصه این ارگ سترگ کهن را بر دوش خویش اینسو آنسو برده و حراج میکنند سرودم



 0 نظر
خوب بعد ار اون همه رعایت نکات دستوری وادبی فکر کنم الان بد نباشه راحت بنویسم و از این احساسم به خودم یه کمکی ببالم که یه موقع از دست نروم!
آخیش!!!!!!!!! نمیدونین این بالیدن به خود چه احساس خوشیه البته اشتباه نشه ! یه چیزی بین اسکی رو آب و زدن چمنهای بلند همسایتونه .بگذریم دارم فکر میکنم که یه مرام نامه ای دستورالعملی قانون اساس چیزی علم کنم که در کل عالم اینترنت و اونترنت منتشر کنم که به همه این دعواها و قال و مقالها خاتمه ای جانانه و دندان شکن بدم اما گفتم خوب حالا چه
مرامی بزارم میدونی اینطوری ها هم که فکر میکنی آبکی نیست! کلی دنگ وفنگ داره.
مثلا:" آقایون خانوما! من میخوام از بالا تا پایین! و ختی پشت مسایل خودم و هفت پشتمو بگم ! شوما چی میگی؟!"
منم میگم عزیز من بگو اما دیگه واسه بقیه چی ؟! نخسه!! نپیچ یا اینکه خودمونیش تورو چی؟ سننه! اینو ببینید!آخه یکی نیست بگه بابا جان تو خیلی بلدی مطب بزن
اینطوری جروم هدر شدی! چرا؟ آخه این جوابا چیه؟ اول فکر کردم افکار یه زن روانپریشه! بعد عکسا رو دیدم دیدم نه جانم کاملا صحیح و سالم که!
حالا این هیچ.بعدا بعدشو میگم....

 0 نظر

Tuesday, March 05, 2002

خوب من فکر کردم و چه کار سختی! که اگر بخواهم به شبکه تارگسترجهانی! متصل شوم و مطالب خود را بنگارم در این حین است که باید کلی هزینه
متفبل شوم!چرا که ما فقیران ره یار مودم دی.اس.ال نداریم! و همان 33600 قدیمی را مستفید شده ایم.
الغرض چه شد که این تارنوشته را برپا کردم...دیدیم که همه گرمند و مشغول فلسفه بافی که این تارنوشته یا
همان وبلاگ خودمان اینگونه است آنگونه است بهداشته را رعایت کنبد آبریزگاه آنطرف است
.دلبرا از کوچه ما اگر موگذری بگذر اما کوچمان بن بست است...الباقی
دیگر اینکه آهای مردم ما داریم شما را میبینیم خانه تان شیشه ای باد روزهانتان روشن لبهاتان خندان اما سر
جدتان به فکر خطوط روشن و سایه دل ما باشید مبادا که شکنید فکر خالی و پاک چمن!!! حالا اینها چه بود؟
میگویم مدتی است که موجی در بین فرزندان زاده آنسوی آبها در گرفته است که آهای مگر ما ایرانی نیستیم؟
مگر ما اینطوریم؟(با کج کردن دست ابهام جمله بر طرف میشود) ما نیز ابراز وجودی کنیم و چنان محکم که بر
همه واضح و آشکار شود ما هستیم خوب چه عالی اما این چه طرز نوشتن است شما سایتهای ... و ...را ببینید متوجه منظور من خواهید شد وهمین مرض به این وبلاگها یا یقول من تارنوشته ها نیز سرایت کرده که نوشتن مطالب
بی ربط و هجو و خیر اخلاقی در تعدادی از آنها وهدایت من و شما به خواندن آن نیز شده مزید بر علت که خودمانیش میشود :"قوز بالا قوز"در این حیث و بیس هر کسی سعی به اثبات نظر و ایده خودش و تعریف حدود و اخلاق در این دامنه از شبکه جهانی دارد.
1)یکی میگوید :"آقا جون مالمِ میخوام هر کاری بکنم تو هم نمیخوای نخون!"
2)یکی دیگر میگوید:"عزیزا ن بهداشت! بهداشت را فراموش نکنید که بهداشت رکن است " خودمونیش اینست که :"حرق دهنتو بفهم!"
3)دیگری:"بی غیرت تو ایرانی هستی!؟ تو آدمی!؟؟"
4)و دیگری:" تو مسلمانی!..."
به نظر من اولا یک درست میگوید چون او اصولا اعتقادی ندارد نه به مردم نه به فرهنگ نه به اجتماع!
دو نیز درست میگوید که او کاملا با فرهنگ است و با اخلاق
بومی نیز درست میگوید چرا که او خیلی ایرانیست و برایش خیلی نتزل محسوب میشود که ایرنی دیگری اینچنین به فرهنگ قدیمش
ضربه وارد کند.چهار نیز صحیح میگوید که او مسلکان است و تاب این بی شرمی ها را ندارد.
من چه میگویم ؟ هر کسی به عمل خود آگاه است و بصیر.هرکسی میداند در این دنیا کجا ایستاده است.
هر کسی میداند چه میگوید و چه میخواهد و هر کسی مسول اعمال خود نیز هست. ما نیز تذکر میدهیم تلنگری میزنیم پیام دریافت شد
زهی سعادت نشد زهی خسران که نصیب او شده است.


 0 نظر
سلام.........
در تنگنای حیرتم از نخوت رغیب ........................یارب مباد که گدا معتبر شود
من آرش نامدارٍ نامدارٍ تاریخ ایران اسطوره بزرگ "آرش کمانگیر" هستم. عجب رزمایشی دادم!(زرمایش همان مانور است!)
چه شد که این تارنوشته!(Weblog) را برپا کردم؟ دلیل اول اینکه یکی به زبان انگلیسی دارم وحقش بود که یکی فارسی نیز
برپا میکردم.دوم هر وقت دردی ناگفتنی که گلو را قصد سد کردن و سینه را شکافتن دارد پیدا کردم در جایی بنویسم که دچار
شاقولوس نشوم.

 0 نظر

This page is powered by Blogger. Isn't yours?