Wednesday, July 09, 2003
اينم از کار امروز صبح بد نيست...نه؟
0 نظر

...و کششهاي ابدي تو را ميخواند
و تو در فکر عبور از اين جذبه
که عقل تو را ميراند و دل که بر جا ميماند
در آن دورها کسي است که هميشه بر جاست
و تو در اين اول منتظر آمدن يک پيغام
0 نظر

اين قسمت از داستان خيلي بد که ميگه خودت بايد ميدونستي الانم بايد بفهمي...
0 نظر

خيلي بد احساسي داري وقتي تو يه جاي تنگ گير افتادي ...خيلي بد احساسي داري وقتي که تو يه جاي بي انتها هم رها باشي...خيلي هم بد حالي داري وقتي ....
0 نظر

چطور شد؟ لطفاً به من هم بگو...
0 نظر
